- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان شنیدم در غل و زنجیر با توهینِ پی در پی تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجدهات می رفت صدای جذبۀ قرآن؛ از این زندان به آن زندان به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد دعای بارشِ باران؛ از این زندان به آن زندان عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمتها شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان به دست سِندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان سکوت و کظم غیظَت، زهرِ دشمن را دو چندان کرد چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان به یادِ جدّ لب تشنه گلویَت سوخت و خواندی چه روضه با لبِ عطشان؛ از این زندان به آن زندان!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
آمد به لبش جان و شبش را سحری نیست جز مرگ به لبهاش دعای دگری نیست بر دوست و دشمن همه آن خیر رسانده شایستۀ این مرد خدا خونجگری نیست سخت است عـذابت بدهد بیسر و پایی که در دلش از رحم و مروّت اثری نیست شلاق کُنَد گریه بر آن تن که به غیر از زخم و غل زنجیر برایش سپری نیست مـوسـای مـسیـحا نـفـس و بد دهـنان، آه جانکاه تر از این به خدا دردسری نیست این عین شکنجه است قفس را بگشایند وقتی که نه پا، نه پر و بال سفری نیست این کعبه که محتاج طوافش خود کعبه است والله سـزاوار چنین خـیـره سری نیست مـانـده بـدنـش بر پـل بـغـداد نه گـودال از غارت و از سُمّ ستوران خبری نیست تن گم شده در سلـسله نه نیـزه شکـسته صد شکر خدا را به سر نیزه سری نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
همین که آه من از قلب محزون میشود پیدا چنان بغض گلو با اشک، افزون میشود پیدا دلم تا یاد آن داغ جگـر سوز تو میافتد برای مرثیه هر بار مضمون میشود پیدا هزاران سال اجدادم ز داغت گریه میکردند غمت رازیست دیرینه که اکنون میشود پیدا برایت اشک میریزم همان آب زلالی که شبیه شیشۀ تنگی ز بیرون میشود پیدا چه زخم کهنهای در سینه پنهان کردهای اما ز چشمت از غم مادر بسی خون میشود پیدا غـریبانه، شبانه، چار سـرباز و تنی اما سحر خورشید از زندان هارون میشود پیدا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای بــاب حــوائــجِ الــی الله در مـلـک خــدا امــام آگــاه سـلـطــان اُمــم امــام قــرآن سـر تـا بـه قـدم تـمـام قـرآن ای دیـدۀ دل چــراغ نـوری موسـای هـزار کـوه طوری قـبـر تو چـراغ اهل بـیـتـش صحـن تو بـهـشت آفـرینـش کعبه است هماره زیر دِینت تـعـظـیم کـند به کـاظـمـینت در حـبس، به نه سپهر ناظم مشهـورتر از هـمه به کاظم زندان تو رشک طـور ایمن موسات به کف گرفته دامن عیسی به فـراز چرخ چارم بـر روی تو میزنـد تـبـسّـم زنـجـیر تـو رشـتۀ وصالت زنـدان شـده شـاهـد جـلالـت حبس تو نهان ز چشم یاران از اشگ شبت ستاره باران با آن که نـبـد ره خـروجـت میبـود هـزارهـا عـروجـت خصم ار چه به گردنت غل انداخت سجّاده ز گریهات گُل انداخت زنـدان تو مـحـفـل دعـا بود مـیـعـاد گـه تـو و خــدا بـود معـراج تو در دل سیه چـال میکرد نـمـاز با دمت حـال لبهای تو بوسه گاه تکـبیر زندان به دعات گشت تطهیر زنـجـیر تو کـائـنات را دِین حـبس تو مقـام قاب قـوسین ای روح لطـیف رنجـه دیده هر صبح و مسا شکنجه دیده ای پـاسـخ مهـربـانیت قـهـر ای قـلب تو پاره پاره از ره بیجرم و گنه عدو تو را کشت ای یوسف فاطمه چرا کشت چون جدّ غریب خود به گودال پـرپـر زده در دل سیه چال آگاه ز غربت تو کس نیست جز مشت پریت در قفس نیست ای شسته به اشگ، تربت تو تـشیـیع تو شـرح غـربت تو آخـر بـدنـت به اوج عــزّت تشییع شد ای غریب عترت بـردنـد تـنـت چـو آیت نـور با غسل و کفن به جانب گور کـردنـد ز پـیکـر تو تجـلـیل میرفت به عرش بانگ تهلیل بس نوحه که در غمت سرودند زنجـیر ز گـردنت گـشودنـد با آن هـمه زخـم حلـقـۀ غُـل گـردیـد نـثـار پیـکـرت گُـل دیگر نـزدند بر تـنت سـنگ از خون جبین نشد رخت رنگ دیگر به سرت نخورد شمشیر دیگر به دلت نزد کسی تیر دیگـر نبـرید کس سـرت را در خـون نکـشید پیکرت را دیگـر سر تو نرفـت بر نـی در طشت طلا و مجلس می بُـردند به دوش پـیکـرت را دیـگـر نـزدنـد دخـتــرت را دارم به دل آه سیـنه سـوزی چون روز حسین نیست روزی تا شعـلـۀ دل ز سـینه خـیزد «میثم» به حسین اشگ ریزد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
بـا گــریـه، بـا آه دمــادم مـینـویـسـنـد در ذیل مُصحف، شرحِ ماتم مینویسند کوچه به کوچه مـجـلس ماتـم گرفـتـند آیـات قـرآن حـضرت موسیبن جعـفر تسبیحِ ایـمان حضرت موسیبن جعفر لب تـشنۀ عـشق تـوأم بـاران عـطا کن چـشـم مـرا تــر کـن زمــان ربّـنــاهــا لـطـفاً نـگـاهـم کـنـم مـیـان این گـداهـا خـورشـید و مـاه آسـمـانِ مُـلک ایران موسی طور غـم عصایت را شکـستند با زجـر تو قـلب رضایت را شکـستند چـیزی برای تو به جـز مـاتـم نـمـانده سـجـادهاش را خـیـسِ اشک ربـنا کرد درد تــمــام درد مــنــدان را دوا کــرد آه از غـروب درد و قـلب پست دشمن شیعه هنوز از غُـصهات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد با ذکـر مـادر درد پـهـلـو میکـشـیـدی در این قـفـس بال و پری دیـدم؟ ندیدم جز روضه چـیز دیگـری دیدم؟ ندیـدم داغ تو ما را کـشـت ای فرزند زهـرا با جوهـر خـون نامـهات توقـیع گردید انـدوه تو در روضـهها تـوزیع گـردید با این همه، تو بیکفن ماندی؟ نماندی اصلاً تنت آمـاج تـیغ و نـیـزههـا شد؟! از پشت سر رأس تو از پیکر جدا شد؟! پس هیچ دردی مثل درد کـربلا نیست
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام
نفـسم کـنج قـفـس حـال و هـوایی دارد پـرم از بیپـری و... مـیل رهایی دارد مثل نینامه شده سینهام از هجر حجاز نـای نی از نـفـسـم شـور نـوایـی دارد چـقـدر آه کـشیـدم درو دیـوار گریست چـقـدر سـنگ صبـورم شـنـوایی دارد مـیرود بـا نـفــسـم تـا بــرسـد بـا آهـم تـازیـانه به تـنـم سـعی و صفایی دارد باز شلاق بیاور که سحر نزدیک است دل شکستن دل شب صوت رسایی دارد استخوانهای مرا بین قفـس خُرد کـنید اسـتخـوان خُـرد شدن نـیز دوایی دارد دست اما به رگ غـیرت من مگـذارید ولی افسوس قفـس بیسر و پایی دارد مثل زنجیر کسی همقدم من نشده است آه تـابــوت بـگـو او چـه وفــایـی دارد بیت پایانی عمرم شده مضـمون گریز سـیـنـۀ مـن نـفـسـی کـربوبلایی دارد باز هم روضۀ گودال و زنی زد فریاد نــزنـیـدش بـه خــداونـد خــدایـی دارد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
ما خاک پای حضرت موسیابن جعفریم در سایهسار رحـمت موسیابن جعفریم داده به ما زیـادتـر از آنـچـه خواسـتـیم شـرمنـدۀ عـنـایت مـوسـیابن جعـفـریم مـدیـون لـطـف بـی حد این خـانـوادهایم ما نـوکـران عـترت موسیابن جعفـریم مـا نـسـل پـشـت نـسـل گـدایــان سـفـرۀ دولت سـرای عـزت موسیابن جعفریم ایــثـار او عــقـیـدۀ مـا را درسـت کـرد ما شـیـعـۀ کـرامت مـوسیابن جعـفریم با یـاد روضـههـای سـیـهچـال سـالهـا گـریهکـنان غـربت مـوسیابن جعـفریم زنجـیر و ساق پا و نم خـاک های سرد خونین دل از اسارت موسیابن جعفریم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
پشت غـزل شکست و قـلم شد عـصای او هر جا که رفـت، رفـت قـلـم پا به پـای او بعدش نوشـت از غـم مـردی که میرسید هر شب به گوش سرد زمین، نالههای او مردی کـه در زمـانـۀ ارواح شـبپـرست خـورشید بود و حـبس شدن هم سـزای او زندانی عجـیب و شـگـفـتی که میشـدنـد، جلادها بــه شــیــفــتــگــی مــبــتــلای او نقشه شروع شد، دو سه روزی گذشت و زن ماند و حضور عرشی و حُجب و حیای او پر شد تمام روح زن از سوز، ضجّه، زجر از نـاله، نـالـه، نــالـه و از هــایهــای او پس در خودش شکست و شکست و شکست و گفت: هر که تو نشکـنیش و نـسازیش، وای او! آن قدر روح خاکی زن در خودش گداخت تا که طـلای نـاب شـد از کـیـمـیـای او...
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس بوی گـل سـرخ است يا بـوی گـل ياس؟ عالم هـمه تفـسـيـر لبـخـنـد تو ای عـشـق از بای بـسمِ اللَّه بخـوان تا سيـنِ وَ الـنّاس باب الحـوائج تـشـنهتـر از ديگـران است اين راز را تـنـهـا تو مـیدانـی و عـبـاس تـاريخ را هـر جــا ورق زد بـاد، ای داد پايی به زنجير است يا دستی به دستـاس امّـا تو مـیبخـشـی، تـو بـابـای رضـايـی والكـاظمـينَ الغـيظ وَ العـافـينْ عنِ النّاس
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست درون سیـنهام از غـصّه، آه زنـدانـیست نه فرصـتی نـه تـوانی که راز دل گـویـم بیان راز دلــم در نــگــاه زنــدانــیســت ستارههـا اگـر از آسـمــان فــرو ریــزنـد بُوَد روا که به زنجیر، ماه زندانیست... ز تـیرگی، شب و روزش تـفـاوتی نکـنـد به محبسـی کـه ولـیِ الــه زنــدانــیسـت ز اشک دیـده چـراغی مگـر بر افـروزد سپـیدهای کـه به شـام سـیـاه زنـدانـیسـت خبر دهـیـد به زهـرا که یـوسـف دگـرت به جُرم ایـنـکه نـدارد گـنـاه زنـدانـیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت چه قـدر و منـزلت و جلـوۀ جلالی داشت به پیش پرتو خورشید، تیرگی محو است سپـیده را چه غـمی گر سیاهچـالی داشت کجاست گر که عبایی از او فقط باقیست میان شور مناجـات خود چه حالی داشت نگـشـت مـانع پـرواز او غـل و زنـجـیـر برای سیر و سلوکش همیـشه بالی داشت چــراغ خـلـوت او بـود ذکــر یـا قــدوس که آن حـقـیـقـت روشـن دل زلالی داشت نـبـود غــافـل از انــدیـشـۀ خــداجــویــی به قدر فرصت گـلها اگر مجـالی داشت به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم ز بـاغ سرخ شهادت عجب مـدالی داشت تــمـام زنــدگـی او قــیـام بــود و جــهـاد چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت از آن دعا که به لب داشت در شب هجران امـیـد روشـنـی و مــژدۀ وصـالـی داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش بزرگی که زبانزد بود در این شهر ايمانش کسی که از خلیفه تا گدای کوچهگرد شهر نمکپرورده بود از سفرههای فضل و احسانش به حکمت، آیه آیه از لبش والعصر جاری بود به رحمت، هر سحر فوج ملک بودند مهمانش سكوت اشک زهرا بود و باید خواند دریایش شکوه نام حیدر بود و باید خواند طوفانش کسی از پشت این در دست خالی برنمیگردد مگر بخشیده باشد حضرت موسی دوچندانش به عطر ربنـای جـاری بـیـن قـنـوت خود بهـشـتی آفـریـده گـوشـۀ تـاریک زنـدانش نگاهش قبلهٔ خورشید و از زیباییاش این بس بگویم هـست مـاه آسـمـان آئـیـنـهگردانـش دلش آشفتهتر از تشنه کامیهای عاشوراست عطش پشت عطش میریزد از لبهای عطشانش گلو میداند این بغض نفسگیر صدایش را که حتی کوه باشد میکند این داغ ویرانش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
حس میشود همواره عـطر ربّنا از تو آکنده شد زندان هـارون، از خـدا از تو در پهنۀ سجاده، ای خـورشید عالمتاب! انگار که چیزی نمانـده جز عـبا از تو افطار شد؛ خورشید آمد خاکبوسی کرد لـبتـشـنـهای و میتـرواد کـربلا از تو هر قـدر دشـنامت دهد هـرچه بـیازارد پاسخ نمیگـیرد نگهـبان جز دعا از تو حتی شده دلبـستهات هر حـلـقۀ زنجـیر آنگونه که آسان نخواهد شد جدا از تو زنـدانـی دنـیـا شدم، مـولا دعـایـم کـن! باب الحـوائج خواستم تـنها تو را از تو
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی تـمامِ مـردمِ ایران سـرِ خـوانِ شما هـستـند که هم شیراز، هم قم، هم خراسان را دعا کردی اثر کرده دعایت در زنی آوازهخوان حتی و این یعـنی تمامِ روسیاهان را دعا کردی مبادا آنکه دِینی باشد از زنجیر بر دوشت غل و زنجیر را، دیوارِ زندان را دعا کردی به ضربِ تازیانه روزهات را باز میکردند تو اما قبلِ افـطارت نگهبان را دعا کردی
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
حلـقه میبـستـند دور گردنت زنجیرها غرق خون بودند با پیراهنت زنجیرها از طواف زخم پاهایات که فارغ میشدند سجـده میکردند روی دامنت زنجیرها انعکـاس اللهی و حتی تو را در بند هم میپرستـیـدند مثـل دشـمنت، زنجـیرها زیـر بار ضـربۀ شـلاق میافـتـادی و نـاله میکـردند با لـرز تـنت، زنجیرها چارده سال است بیتابانه آمین گفتهاند با دَم عجـل وفـاتی گـفـتـنت زنجـیـرها مثل عشاقی که میسوزند هنگام وداع وا نمیکردند دست از گردنت زنجیرها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم در مجـلس عـزای تو یا کـاظـم آمدیم شکـر خـدا که دور نـبـودیـم از شـمـا در روضـهها و مجـلـستان دائم آمدیم گر دور هـم شـدیم دمـی از کـنـارتان اما دوبـاره خـسـتـه دل و نـادم آمـدیم مهـدی سیاهـپـوش عـزای شما شد و ما بـهـر تـسـلـیـت به دل قـائـم آمـدیـم ما از همان ازل همه در بندتان شدیم هـمـسایههـای خـانـۀ فـرزنـدتان شدیم ای وای من شکسته پر و بال بودی و عمری اسیـر کـنج سیه چال بودی و هـر روز روزه بـودی و امـا دم اذان در زیـر تـازیـانه تو پـامـال بـودی و یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا تو چندین بـهـار به این حـال بودی و گاهی به یاد مـادر خود بین کـوچهها گاهی به یاد زینب و گـودال بودی و عمری غریب در دل زندان تو زیستی هر شب برای جد غـریبت گـریـستی زنـدان کجا و تو، تـو کجا تـازیـانهها از تـازیانه مانـده به جـسمت نشانهها زنـجـیر روی گردن مولا چه میکند مجروح گشته گردن و زخمیست شانهها تاریک بود و تا که تو را بیهوا زدند آتـش کـشـیـد از دل زهــرا زبـانـههـا با هر بهانهای ز تو حرمت شکسته شد مویت سپـیـد گـشت به دست بهـانهها زهـرا غـمین تو، تو پـریـشان فاطمه مظـلـوم مثل دیگـر عـزیـزان فـاطمه گـیرم به اشک، درد دلـم را دوا کـنم با سندی ابن شاهک و سیلی چها کنم خـلّـصنی یـا ربـم شده عجّـل وفـاتـیـم چون فاطمه به مرگ خود امشب دعا کنم پا سوی قـبـله کردم و دیده هـنـوز نه تا آنکه یک نظـر به سوی کربلا کنم هم آرزوی مرگ کنم هر شبانه روز هــم آرزوی دیــدن روی رضـا کـنـم عالم به غصه و محـنـم گریه میکـند زنجـیر هم به زخـم تـنم گریه میکند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
قـلب تو در این گـوشۀ دلگـیر گرفته دیگر نفـست را غـل و زنجیر گرفته اصلاً غـم عـالم ز تو تـأثـیـر گـرفـته این حصر، جوانی ز تو ای پیر گرفته در کنج سیه چال، یکی، روز و شبت بود یا حـیـدر و یا فـاطـمه دائـم به لـبت بود شد گوشۀ زندان تو محـراب عبادات نه هم سخـنی داشـتهایّ و نه ملاقـات وقت سحر و وقت دعا وقت مناجات کردی طلبِ مرگِ خود ای قبلۀ حاجات از زهر جفا یوسف زهرا تنِ تو سوخت کنعان به امید تو و برگـشتن تو سوخت ای کاش که میشد که ببینی پسرت را تسکین بدهی بلکه تو زخم جگرت را با ضـربۀ شـلّاق شکـسـتـند پـرت را زنجـیـر هم آزرده تنِ مخـتصرت را دل سوخت به احـوال تو ای سید مظلوم مظلـومـیـتـت بود ز چـشـمان تو معـلوم بر تخته روان با دل غمگین شدهای تو مشمول دعای شب و آمین شدهای تو زیر غل و زنجیر چه سنگین شدهای تو بعد از دو سه روز آه؛ که تدفین شدهای تو هرکس که تو را دید روی لب سخنی داشت میگفت چه خوب است که جسمش کفنی داشت یک بارِ دگر مجـلـس ما کـربـبلا شد حـرف غـم پـیـراهـن شـاه شـهـدا شد ای وای سرِ حضرت ارباب جـدا شد زنـدان بـلا خـتـم بـه گـودال بـلا شـد خوب است نشد بعد شهادت سرِ تو قطع انـگـشت نشد از پی انگـشـتـر تـو قـطع
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
تـمام حجـم تـنت زیر یک عـبا مانده به روی پهلوی تو چند جای پا مانده نـفـس کـشـیدهای و بـنـد آمده نَـفَـست به سینهات چقدَر استخوان، رها مانده خـدا کـند تو دگر مثـل فـاطمه نشوی خـدای، رحـم کـنـد بر تنِ بجـا مانـده به سجده میروی و مثل بید میلرزی قـیـام کن کـه تـسـلّای ربّـنــا مــانـده هوای غربتِ زندان که جای خود دارد نگـاه یک زنِ رقّـاص بـیحـیا مانـده به فرض هم که خودت از جهان، خلاص شوی هنوز، غربتِ معصومه و رضا مانده کمی اگر غُل و زنجـیرها امان بدهد صدا هنوز در این اشکِ بی صدا مانده دوباره روضۀ جانسوز پنج تن داری بخوان که روضۀ مکشوفِ کربلا مانده بخوان که شمر، نشسته به سینهای خسته اگرچه سینه شکـسته ولی صدا مانده
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیه السلام قبل از شهادت
غربت رسید و داغ حرم را زیاد کرد بـاران چـشـمهـای تـرم را زیـاد کـرد آه از نـهـاد سرد سـیـه چـال میکـشـم آن جـا کـه آه بـیاثــرم را زیـاد کـرد مـن بـا اذان نـالـهام افــطـار مـیکـنـم شلاق؛ زخـم بـال و پـرم را زیاد کرد چه بیملاحضه به تـنم ضربه میزند درد نـشـسـته بـر کـمـرم را زیاد کرد
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیه السلام قبل از شهادت
صبح، از بیرحمی بسیار زندانبان من تیرهتر از ظلمت شام است در چشمان من آتـش تنهـاییام را شـعـلهور تر میکـند اشک وقتی میچکد از دیدۀ گریان من قـتـلـگـاه مـادر مـن خـانـۀ او شـد اگـر قـتلگاه من هم آخـر میشود زنـدان من ارثم از عجّل وفـاتی گفـتن او این شده دوست دارم زودتر از تن درآید جان من چند وقتی میشود که موقع افـطاریام خوردن خون جگر شد سهم آب و نان من آنچنان لاغر شدم در کُنج این مطموره که نیست دیگر پیکرم یک لحظه به فرمان من مثل آن مظلومه که در گوشۀ ویرانه مُرد دخترم دِق میکند از غُصّۀ هجران من زَهر هارون کارگر شد از جگر چیزی نماند شرحه شرحه شد خدایا سینۀ سوزان من آب میخواهم ولی حالا که ظرف آب نیست وا ذبیحا، نقش بسته بر لبِ عشطان من تازه وقتی میروم بر شانۀهای دشمنان خـلق میسوزند از انـدوه بیپایـان من
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
کیست این مرد که اوصاف پیمبر دارد از قدم تا به سرش هیبت حـیـدر دارد بیعصا آمده و حضرت موسی شده است ریشه در سلسلۀ حضرت جعـفر دارد بیسبب نیست اگر حـاجت ما را داده به لـبـش زمـزمـۀ سـورۀ کـوثـر دارد دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده دلم از سـوز غـمـش داغ مکـرّر دارد چند وقتی است که دنبال اجل میگردد کـنـج زنـدان بـلا روضـۀ مــادر دارد پیکـرش از چه چنین بین گـذر افـتاده یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد لا اقـل چـنـد کـفـن بهر تـنـش آوردنـد شکرحق روی تن سوختهاش سر دارد پـسـرش آمـده بــالای سـرش امـا بـاز روضه خوان دل من روضۀ اکبر دارد همه جا را تن صد چاک عـلی میبینم بس که در پیکر خود زخم ز خنجر دارد
: امتیاز
|